سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند سلطان خدا در زمین است، پس هرکه با وی در افتد بر افتد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 88 اردیبهشت 30 , ساعت 9:34 صبح

خدایا مرا دیگر زندگی بس است

از آن موقع که دل به ارادت و محبتت دادم همیشه دل نگرانی درون دلم بود، همیشه آشوبی سخت که مبادا روزی رسد که... .

باورم نمی شد همانگونه که الان نیز باورم نمی شود. چگونه باور کنم رفتنت را که تو تنها کسم بودی، پدرم، تکیه گاهم، زندگیم و دل خوشیم بودی.

 با رفتنت حتی باور ظهور نیز از دلم رفت. و من ماندم و یک عالم بزرگ تنهایی. من ماندم و بار عظیمی از غصه و درد هجر روی تو. و این در حالی است که شناختی آن گونه که باید برایم نسبت به تو حاصل نشده بود.

بگذار خطابت کنم پدر، پدر مهربانم می دانی تنهایم گذاشتی، می دانی رهایمان کردی، رفتی پیش محبوب و معشوق ازلی و ابدی ات. اما نگفتی ما در فراقت چه کنیم.

این رسم پدری بود؟ این رسم استادی بود؟ چه بگویم که هر چه می گویم داغ دلم شدت می گیرد. دیگر بی تو ماندن و نفس کشیدن چه سخت و طاقت فرسا خواهد بود... .

دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت ای دوست          هجران روی دوست دل ما را کباب کرد       

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ